ستاره تنهایی

چرا توی این هیاهو آدمها تنهاند...

 

 

هرگاه احساس کردی که گناه کسی آنقدر بزرگ است
که نمی توانی او را ببخشی
بدان که اشکال در کوچکی قلب توست
نه در بزرگی گناه

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:25 توسط تبسم| |

عکسهای جالب از مراسم ازدواج بلندترین زوج جهان

 
9fa4bf9165d6e1b9158b95965780a288 عکسهای جالب از مراسم ازدواج بلندترین زوج جهان
 
 
وین و لوری هالکوییست ( Wayne and Laurie Hallquist ) بلندترین زن و شوهر زنده جهان هستند.
 
 
ba63f0a33a1fbebb5bf0011dd4d3d58d عکسهای جالب از مراسم ازدواج بلندترین زوج جهان

این دو در استاکتون کالیفرنیا زندگی می کنند.

4a4abd3b0b0f1d6800faaa3d7c8c1136 عکسهای جالب از مراسم ازدواج بلندترین زوج جهان

هر دوی آنها قدی برابر با ۴۰۷٫۴ سانتی متر دارند که قد وین برابر است با ۲۰۹ سانتی متر و قد همسرش رونی برابر است با ۱۹۸ سانتی متر و فرزندی نیز ندارند.

 
 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:16 توسط تبسم| |

 
 
 

 

امـروز با همه ی دنـیا قهرم ...

امـا تـو صدایم کــن، بـرمـی گـردم ...

سادگـی کودکانـه ام را مـی بینـی ؟!

 



 
 
نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:55 توسط تبسم| |

 
 
 

تفاوت طلاق برای زن و مرد! (کاریکاتور)



 
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:27 توسط تبسم| |

 

یه وقتایی تو زندگی میرسه که

باید دستت رو بزنی زیر چونت

و جریان زندگیــت رو فقط تماشا کنی

بعدشم بگی ...

به درک / که نموند!

 


 


 
نوشته شده در دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:52 توسط تبسم| |

خدایا !

آن زمان که همگان تنهایمان می گذارد ، تنها حضور تو تنهایی را طراوت می بخشد ،

                                                                        تنهایمان مگذار

  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:32 توسط تبسم| |

 

تنها آرزوی من ایست

 

کاش میشد هرشب بتوانم دفتر مشقم را پاک کنم

 

می دانی چرا؟

شاید فردا بتوانم از نوع بدون هیچ نوشته ای شروع کنم....

 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:36 توسط تبسم| |

اگر آسمان هم قدر دل من کوچک بود،

معلوم نبود چه بر سر دنیا می آمد.

آنوقت دیگر خورشید عالم تاب و مهتاب نقره ای و ستاره های ریز و درشت

جا نمی شدند در این گوشه دنج.......

تنها ابرهای بهاری می ماندند .....

تا به جای این چشمان خشک تر از کویر ببارند،

درد این دل کوچک را................

دل کوچک هم تاب و تحمل زیادی میخواهد

نمی دانم این شانه های نحیف برگ بیدی ام طاقتش را دارد؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:29 توسط تبسم| |

 کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است:

«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند. در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور متجاوز از یکهزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماستمالی کردند.»

به طوری که ملاحظه شد قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح و مثل سائر از هفتاد سال نمی گذرد، زیرا عروسی مزبور در سال ۱۳۱۷ شمسی برگذار گردید و مدتها موضوع اصلی شوخیهای محافل و مجالس بود و در عصر حاضر نیز در موارد لازم و مقتضی بازار رایجی دارد. آری، ماستمالی کردن یعنی قضیه را به صورت ظاهر خاتمه دادن، از آن موقع ورد زبان گردید و در موارد لازم و بالمناسبه مورد استفاده و استناد قرار می گیرد.

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:11 توسط تبسم| |

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

خدایا خسته ام نمی توانم.

بنده ی من دو رکعت نماز شفع ویک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

خدایا سه رکعت زیاد است.

بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.

خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟

بنده ی من قبل از خواب وضوبگیر ورو به آسمان کن وبگو یا الله.

خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد.

بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یاالله.

خدایا هوا سرد است نمی توانم دستانم رااز زیر پتو در بیاورم.

بنده ی من بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.

ملاءکه ی من، ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است.

چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است.

امشب با من حرف نزده.

خداوندا دوباره او را بیدار کردیم اما باز خوابید.

ملاءکه ی من، در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.

پروردگارا باز هم بیدار نمی شود اذان صبح را می گویند.

هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا می شود.

خورشید از مشرق سر بر می آورد.

خداوندا نمی خواهی با او قهرکنی؟

او تنهاست وجز من کسی را ندارد شاید توبه کرد.

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:48 توسط تبسم| |

 

انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت مي كرد بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالي كه در راه دانشگاه بود با صداي بلند گفت كه خيلي احساس خستگي مي كند؟

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنراني داشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت.

به هر حال سخنراني راننده به نحوي عالي انجام شد ولي تصور انيشتين درست از آب درامد.

دانشجويان در پايان سخنراني شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به سوالات پاسخ داد به حدي كه باعث شگفتي حضار شد!

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:57 توسط تبسم| |

         

 

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.

پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …

نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!

 

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:51 توسط تبسم| |

 

 

دعاي دختر مجرد:اللهم عجل في ازدواجنا و تکميل ديننا وارزقنا زوجا الذي رفيعا مدرکا و رشيدا قدا و مالا کثيرا و بيتا مستقلا و سياره البرشيا





دعاي پسر مجرد: اللهم ارزقنا حوريا تک دانه و کم توقعا و والدينها رو به موتا و جهيزيتها کامله و کدبانوا في اامور المنزل و تسليما لخشمنا و خدمت

 



 
نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:12 توسط تبسم| |

نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:6 توسط تبسم| |

 

 

 

 

 
امدنت را یادم نیست.

بیصدا امدی بی انکه من بدانم

بی اجازه ماندی بی انکه من بخواهم

اما اکنون ذره ذره ی وجودم ماندنت را تمنا میکند

مهمان نا خوانده ی قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم

بمان برای باور من که لحظه لحظه ی زندگی خویش را با تو پیوند زده ام

بمان که سخت دوستت دارم

 
نوشته شده در پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:1 توسط تبسم| |


Power By: LoxBlog.Com